او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد