او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد