او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد