تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد