ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد