ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم