ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست