ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست