ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست