چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست