کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را