ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام