و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود