تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود