خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود