سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود