تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی