کسی از باغ گل آهسته مرا میخواند
تا صفا، تا گل نورسته مرا میخواند
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
گل، دفتر اسرار خداوند گشودهست
صحرا ورق تازهای از پند گشودهست