پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت