گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
با هیچکس در زندگی جز درد همپا نیستم
بیدرد تنها میشوم، با درد تنها نیستم
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی