غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن