غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست