انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی