هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است