گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود