فرصت نمیشود که من از خود سفر کنم
از این من همیشگی خود گذر کنم
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
چگونه میشود از خود برید؟ آدمها!
میان آینه خود را ندید، آدمها!