در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد