ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی