سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی