پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...