پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟