شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی