چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز