گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند