آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند