با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها