میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود