سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی