سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی