سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی