وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی