سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...