روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش