حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم