خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی