نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی