هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست