ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند