این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند