ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند